سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را گفتند خردمند را براى ما بستاى فرمود : ] خردمند آن بود که هر چیزى را به جاى خود نهد . [ پس او را گفتند نادان را براى ما وصف کن ، گفت : ] وصف کردم . معنى آن این است که نادان آن بود که هر چیز را بدانجا که باید ننهد ، پس گویى ترک وصف ، او را وصف کردن است چه رفتارش مخالف خردمند بودن است . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :56
بازدید دیروز :1
کل بازدید :62793
تعداد کل یاداشته ها : 42
103/9/5
8:20 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
امروز[2]
باسلام . سعی بر آن داشتم دراین وبلاگ مطالب متنوع وجداازموضوع معین بنگارم .بازدید شما از وبلاگم را به دیده ی منت ارج می نهم .به وبلاگ من خوش آمدید. پیروز آقاعلیخانی

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

ازمیان حیوانات از گاو می ترسم چون عقل ندارد تازه شاخ هم دارد.(ابن سینا)


  

درد من تنهایی نیست ،دردمن مرگ ملتی است که فقرراقناعت ،بی عرضگی را صبر

       وبالبخندی برلب این حماقت را حکمت خدامی دانند.  (گاندی)


  
  

     خدایا تورا غریب دیدم و غریبانه غریبت شدم ،تورابخشنده پنداشتم و گناهکار شدم ،

توراوفاداردیدم و هرجاکه رفتم بازگشتم ،تورا گرم دیدم و در سردترین لحظه ها به سراغت آمدم،

                                        تومراچه دیدی که وفادارماندی؟


تات ، خدا ، وفا ،
  
  

درمملکتی زندگی می کنیم که زبانش پارسیست

ولی آن را فارسی می نامند چون عرب " پ " ندارد. 

                   (دکتر شریعتی )


  
  

                    خط چهارم زندگی :

دوست واقعی کسی است که دست های تورا بگیرد

                              ولی،

                     قلب تورا لمس کند.


87/11/8::: 10:39 ص
نظر()
  
  

عشق، موفقیت و ثروت

وقتی خانمی‌ از منزل‌ خود خارج‌ می‌شد ، در جلوی‌ در حیاط با سه‌ پیرمرد مواجه‌ شد. زن‌ گفت‌: شماها رانمی‌شناسم‌ اگر کمکی می‌خواهید بگویید و اگر گرسنه هستید، لطفا به‌ داخل‌ بیایید و چیزی‌ بخورید.

پیرمردها‌ پرسیدند: آیا شوهرتان ‌منزل‌ است‌؟

زن‌ گفت‌: خیر، سرکار است‌.

 آنها گفتند : ما نمی‌توانیم‌ داخل‌ شویم‌.

 بعد از ظهر که‌ شوهر آن‌زن‌ به‌ خانه‌ بازگشت‌ همسرش‌ تمام‌ ماجرا را برایش‌ تعریف‌ کرد. مرد گفت‌: برو ،‌ اگر هستند به آنها بگو که‌ من‌ درخانه‌ هستم‌ و آنها را دعوت‌ کن‌. سپس‌ زن‌ آنها را به‌ داخل‌ خانه‌ راهنمایی‌ کرد ولی‌ آنها گفتند: ما نمی‌توانیم ‌با هم‌ داخل‌ شویم‌.

زن‌ علت‌ را پرسید و یکی‌ از آنها توضیح‌ داد که ‌:

 اسم‌ من‌ ثروت‌ است‌ و به‌ یکی‌ دیگر از دوستانش‌ اشاره‌ کرد و گفت‌ او موفقیت‌ و دیگری‌ عشق‌ است‌. حالا برو و مسئله‌ را با همسرت‌ در میان ‌بگذار و تصمیم‌ بگیرید طالب‌ کدامیک‌ از ما هستید! زن‌ ماجرا را برای‌ شوهرش‌ تعریف‌ کرد. شوهر که ‌بسیار خوشحال‌ شده‌ بود با هیجان‌ خاص‌ گفت‌: بیا ثروت‌ را دعوت‌ کنیم‌ و منزلمان‌ را مملو از دارایی‌نماییم‌. اما زن‌ با او مخالفت‌ کرد و گفت‌: عزیزم‌ چرا موفقیت‌ را نپذیریم‌! در این‌ میان‌ دخترشان‌ که‌ تا این ‌لحظه‌ شاهد گفت‌ و گوی‌ آنها بود گفت‌: بهتر نیست‌ عشق‌ را دعوت‌ کنیم‌ و منزلمان‌ را سرشار از عشق ‌کنیم‌؟

 سپس‌ شوهر به‌ زن‌ نگاه‌ کرد و گفت‌: بیا به‌ حرف‌ دخترمان‌ گوش‌ دهیم‌، برو و عشق‌ را به‌ داخل ‌دعوت‌ کن‌، سپس‌ زن‌ نزد پیرمردها‌ رفت‌ و پرسید کدامیک‌ از شما عشق‌ هستید؟ لطفا داخل‌ شوید و مهمان‌ ما باشید. در این‌ لحظه‌ عشق‌ برخاست‌ و قدم‌ زنان‌ به‌ طرف‌ خانه‌ راه‌ افتاد. سپس‌ آن‌ دو نفر هم‌ بلند شده‌ و وی‌ را همراهی‌ کردند. زن‌ با تعجب‌ به‌ موفقیت‌ و ثروت‌ گفت‌: من‌ فقط عشق‌ را دعوت‌ کردم‌! دراین‌ بین‌ عشق‌ گفت‌: اگر شما ثروت‌ یا موفقیت‌ را دعوت‌ می‌کردید دو نفر از ما مجبور بودند تا بیرون ‌منتظر بمانند اما زمانی‌ که‌ شما عشق‌ را دعوت‌ کردید، هر جا که‌ من‌ بروم‌ آنها نیز همراه‌ من‌ می‌آیند.

 

هر کجا عشق‌ باشد در آنجا ثروت‌ و موفقیت‌ نیز حضور دارند.

 


87/11/8::: 9:36 ص
نظر()
  
  
                                                                      خط سوم زندگی:

 

هیچ موقع در زندگی بارون نباش که فکر کنند


 


با منت خودتو به شیشه ها می کوبی


 


ابر باش تا منتظر باریدنت باشند



87/11/1::: 10:14 ص
نظر()
  
  
<   <<   6   7      >